در روز ورود امام ما که در دانشگاه متحصن بودیم. همه خوشحال بودند و میخندیدند، ولی بنده از نگرانی بر آنچه که برای امام ممکن است پیش بیاید، بیاختیار اشک میریختم، چون یک تهدیدهایی هم وجود داشت. بعد به فرودگاه رفتیم. به مجرد اینکه آرامش امام را دیدیم، نگرانی و اضطراب ما به کلی برطرف شد و ایشان با آرامش خودشان به بنده و شاید خیلیهای دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. وقتی پس از سالهای متمادی امام را زیارت کردیم، ناگهان خستگی چند ساله از تن ما خارج شد. احساس میکردیم همه آن آرزوها با کمال صلابت و با یک تحقق واقعی و پیروزمندانه، در وجود امام مجسم شده و در مقابل انسان تبلور پیدا کرده است....